یه داستانی بود که همیشه دلم میخواست وقت میشد براتون میگفتم. اون زمان که من کار تبلیغ نویسی میکردم همیشه پشت تلفن با مشتری حرف میزدم. یک بار یه مشتری من رو توی اینترنت پیدا کرد و باهام تماس گرفت. داشتیم با هم حرف میزدیم که یهو بعد از چند دقیقه گفت بسه دیگه! گفتم جان؟ گفت بسه حرف نزن. از وقتی داری با من حرف میزنی چندتا اشتباه وحشتناک داشتی. به نظرم همچین آدمی نمیتونه تبلیغ نویس خوبی باشه و بعد قطع کرد. من شوکه شده بودم و یهو زدم زیر گریه.